رابطه دين و سياست (1)

۱ بازديد

به نام هستي بخش - بهروز فرهاديان– 1376- bfarhadian90@gmail.com

 

 

رابطه دين و سياست (1)

ميان دين و سياست به معناي مملكت داري و راهبري امور اجتماع بشري ، چند گونه رابطه دانسته اند . اين مقاله به برخي از آنها نظر دارد .

* * *

عده اي ديانت را پايبندي به آموزه هاي فرازميني براي تعالي زندگي فردي معنا مي كنند . در نظر اينان ، دين و سياست دو مقوله با دو وظيفه و كاربرد متفاوتند . كار سياست از دين بر نمي آيد همچنانكه سياست ، كار دين نمي كند . دين با لايه هاي دروني و تمايلات پنهان و مرموز آدمي به دل دادن به وجودي بي مثال سر و سر پيدا مي كند و سياست با انگيزه هاي تو بتو و پايان ناپذير و بلاخيز افراد و گروه ها در حيات اجتماعي .

مي گويند دين ، آدمي را به پيوند با خدا مي خواند و آدمي در پيوند با خدا «تنها» ست . تنها به عبادت مي نشيند ، تنها روئيده و بارور مي شود ، تنها اوج مي گيرد ، تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود . دين ، دعوت به «تك»روي است و بريدن از غير «او» و دل بستن به «او»ست . اما سياست ، با همگان بودن است . در سياست ، تنها شدن ، تهي شدن است و خسران ، ليك به جمع پيوستن ، غني شدن است و رجحان . دين ، صراط فردي است و سياست صراط جمعي . چون هر دين پروري بر صراط خويش مي رود و بهره اي از حقيقت مي برد هيچ انساني براي ديگري الگو و نمونه نخواهد بود . اما سياست ، تلاش جمعي در صراطي جمعي است .

دوگانگي دين و سياست ، دوگونه قانون طلب مي كند : قانون ديني و قانون مدني . قصد قانون ديني ، اعتلاء و علو شخصيت فردي است و مقصد قانون مدني ، سعادت جامعه . منتسكيو مي نويسد :

«به طور كلي قوانين مذهبي داراي ابهت و شكوه روحانيت است و حال آنكه قوانين مدني در عوض دامنه دار و متوجه احتياجات جامعه مي باشد ، قوانين مذهبي كه براي تكامل افراد بشر وضع گرديده بيشتر متوجه خوبي و سعادت افرادي است كه به قوانين مزبور عمل مي كنند و سعادت جامعه در درجۀ دوم از اهميت است . ولي قوانين مدني بر خلاف قوانين مذهبي متوجه خوبي و سعادت عموم افراد يعني جامعه است . لذا قوانين مذهبي هر قدر با شكوه و قابل احترام باشد نبايستي مبناي قوانين مدني قرار بگيرد .»1

منتسكيو در تفاوت قوانين مذهبي و قوانين مدني مي نويسد :

«قوانين بشري چون براي افراد وضع شده است بايد داراي مقررات باشد و احتياجي به پند و اندرز ندارد اما قوانين ديني چون براي روح و قلوب مردم وضع شده بايستي بيشتر پند و اندرز داشته و كمتر حاوي مقررات باشد .»2

بنا به اين تقسيم بندي ، دين ريسماني است آويزان از آسمان تا ديندار را از پرستش خدايان و عبادت اصنام و اوثان رهايي بخشد و به وجود بي كرانه و سرچشمه محبت و عطوفت متصل سازد . اما سياست ريسماني است از هر دو سو زميني ، در يك سويش قليلي برگزيده اند يا حاكم و در سوي ديگر كثيري گزيننده اند يا محكوم . در تكاپوي هميشگي و پيوسته ، اين گروه ها مي آموزند كه بهره گيري از افكار و افهام گوناگون به بهبود شرايط زيستي خواهد انجاميد . مدارا با صاحبان آرايي ديگر لازمۀ اين كار خواهد بود . اما اين را دين نمي پذيرد . به ناچار روابط تو بر توي اجتماعي و ظهور تمايلات سركش و سيري ناپذير و انديشه هاي متناقض و ضرورت تسامح با ايده هاي نو و پرهيز از تعصب انديشه سوز ، دين را از دخالت در مسائل پيچيدۀ اجتماعي همچون تعيين شكل حكومت ، تقنين ، ارتباط نهادها ، رابطه با بيگانگان ، حفظ حدود و ثغور ، اخذ ماليات ، اداره بيت المال ، تعيين كارگزاران شايسته ، نظارت بر هزينه ها و جنگ و صلح باز مي دارد .

نكته اي باقي است . دين ، آدميان را به «آسمان» مي خواند ، كار «زمين» با كيست ؟ نيازهاي روحي را دين پاسخ مي دهد ، نيازهاي جسماني و مادي را چه بايد كرد ؟ مي گويند هر چند وظيفة ذاتي دين بيان مسائل اجتماعي و دخالت در سياست نيست ، اما دين پروران نمي توانند از ميل زيستن جمعي غفلت ورزيده و انزوا پيشه كنند . آنان قادرند با سودجويي از خرد جمعي بر تجارب سرشار و گرانبار آدمي تكيه زنند و حكومتي در شأن جامعۀ خويش بنا نهند . اما اين حكومت ، حكومت ديني نخواهد بود زيرا دين در باب حكومت ، حرفي و گفتي ندارد .

علي عبدالرزاق مصري از علماي الازهر ، دين اسلام را با سياست داراي چنين رابطه اي مي داند . او رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را تنها بر محور امور روحاني و نعليم و تزكيه نفس خلاصه كرده و ماموريت سياسي يا وظيفه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در تشكيل حكومت نفي مي كند . در گمان وي رفتارها و تصميم گيري هاي آن بزرگوار در اموري كه به نوعي به حكومت و سياست مرتبط بود ، نه لازمۀ پيامبري وي و اجراي دستورات دين اسلام كه به معناي عام دفاع از خود و ياران و قلمرو حكمراني بود ، كاري كه هر حاكم يا فرمانروايي انجام مي دهد . او هر نوع تلاش و فعاليت مسلمانان را به استناد اعمال سياسي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مردود دانسته و مسئله خلافت و جانشيني از ايشان را منتفي مي داند .

علي عبدالرزاق اعتقاد دارد علي رغم ماموريت نداشتن پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در تشكيل حكومت ، مسلمانان مانند ساير افراد بشر نيازمند حكومت هستند اما اين در جهت پيروي از فرامين دين نيست . بنا به اعتقاد او :

«هيچ چيز مسلمانان را از آن باز نمي دارد كه در علوم اجتماعي و سياسي ، بر ملتهاي ديگر پيشي گيرند و آن نظام عتيقي را كه مايۀ خواري و زبوني آنها شده است از ميان ببرند و آئين كشورداري و نظام حكومت خويش را بر بنياد تازه ترين نتايج خرد آدمي و استوارترين اصولي كه به حكم تجارب ملتها بهترين آئين حكومت شناخته شده است ، بر پا كنند .»3

در بخش ديگر اين مقاله اشارتي به برخي سستي هاي اين نظريه خواهد شد .

* * *

گروهي سياست را مخدوم دين مي دانند . در باور اينان اقتضاء ماهيت دين ، تأئيد مظالم حكمرانان و حكومت هاي ستمگر و دعوت مردم به ستم پذيري و صبر و سكون است . دين به اميد بهبود دردها و رنج ها ، دريچه اي به سوي عالم خيالي بعد از مرگ مي گشايد و با توصيف زيبايي ها و نعمت هاي جاوداني اما موهوم ، مردم را از تلاش براي بهبود زندگي مادي باز مي دارد .

سياستمداران از دين براي فريب توده ها و توجيه ستم ها و حق كشي ها بهره مي برند . دين ـ با هر خاستگاهي ـ بسان ابزاري است در جهت تحكيم قدرت و نفوذ حاكمان تا مردم بر نابساماني ها و بي عدالتي ها خروش نياورند . دين از لسان زمامداران و مبلغين رسمي ، مردم را به نعمت ها و لذايذ آن سوي مرگ مي خواند تا حاكمان بي دغدغه در كار حكمراني و عياشي و شكمبارگي باشند .

زيگموند فرويد اتريشي مي نويسد :

«قوانين و دستورات مذهبي همواره در طول زمان موافق با مصالح و منافع قدرت مندان و صاحبان زر و زور تغيير يافته و مردم نيز شاهد اين تغيير و دگرگوني هاي ناهنجار بوده اند .»4

نيچه فيلسوف آلماني كه از خاستگاه و اثرات اجتماعي دين و نقش آن در پيدايش «ابر مرد» تفسير خاصي دارد ، معتقد است :

«براي مردمان قوي و مستقلي كه براي فرماندهي مهيا و مقدر شده اند و خرد و هنر يك نژاد فرمانروا در ايشان حلول كرده است ، دين وسيلۀ ديگري است براي چيرگي بر مانعهائي كه در راه دستيابي به سروري مجود دارد ، و همچون رشته اي است كه فرمانروايان و فرمانگزاران را به هم بسته مي دارد ، و وجدان گروه اخير ، يعني نهفته ترين و باطنيترين جنبۀ آن را ، كه همانا ميل سركشي است ، بر فرمانروايان فاش مي كند و عنانش را به دست ايشان مي سپارد .»5

به گمان هولباخ :

«دين مردمان را چنان تعليم مي دهد كه از جباران ناپيدا بترسند ، و در عين حال آن ها را در برابر فرمانروايان زميني برده و بزدل مي سازد و هر گونه اقدام براي به در دست گرفتن سرنوشت خود را در آن ها سركوب مي كند .»6

در قطعه اي از تاريخ اسلام ، معاويه بن ابي سفيان حضور دارد كه نيرنگ ها و فريبكاري هايش در قالب دفاع از دين شهره است . معاويه پس از قتل عثمان ، مدعي خونخواهي شد و پيراهن عثمان و انگشتان قطع شدۀ «نائله» زن عثمان را بر منبر جامع دمشق مي نهاد و مردم را تحريك مي كرد . او به نام دين چندان كوشيد تا به خواسته هاي شوم رسيد . پس از صلح با امام حسن عليه السلام در مسجد كوفه به كوفيان گفت : گمان مي بريد براي نماز و زكات و حج با شما مي جنگيدم ؟ شما هم نماز مي گزاريد هم زكات مي دهيد و هم به حج مي رويد . من قصد فرمانروايي داشتم و خدا اين را به من هديه كرد و شما آن را خوشايند نمي دانيد . ابن ابي الحديد در اين خصوص مي نويسد :

«. . . فخطب معاويه اهل الكوفه ، فقال : يا اهل الكوفه ، أتروني قاتلتكم علي الصلاه و الزكاه و الحج ، و قد علمت أنكم تصلون و تزكون و تحجون ؛ و لكنني قاتلتكم لاتأمر عليكم و علي رقابكم ، و قد آتاني الله ذلك و انتم كارهون . . .»7

معاويه و ديگر سلاطين اموي ، با تحريف تعاليم اسلام ، تسليم در برابر تبعيض ها و بي عدالتي ها ، تواضع در برابر مالداران ، رضا به فقر و نداري و صبر در مقابل ستم ها را مي آموختند . اسلام اموي ، توجيگر فقر و غنا در جامعه است و چه بسا وجود فقر را مورد رضاي خدا دانسته تا انفاق و صدقه و خمس و زكات معنا يابند !

بنابراين در بهره گيري صاحبان قدرت از دين ، ترديدي نيست اما آيا تنها دين مورد استفاده قرار گرفته ؟ از مفاهيم ارزشمندي مانند آزادي ، انسانيت ، جوانمردي ، راستي و برابري نيز سوء استفاده شده است . از اين سوء استفاده چه حكمي حاصل مي شود ؟! علم و دانش هم ابزاري بي نظير در دست سياستمداران و قدرتمندان بين المللي است كه با آن امكان هر نوع خيره سري ، غارت ثروت هاي ملل جهان ، پنهان ساختن برخي رخدادها ، تهيه سلاح هاي ويرانگر ، تحريف حقايق و فريب مردم را فراهم مي سازد . هم از دين و هم از دانش سوء استفاده شده اما چرا حكم به موهوم بودن دين و خروج آن از زندگي اجتماعي داده مي شود ولي دانش قداست مي يابد ؟

اصولاً سوء استفاده از دين بيانگر واقعيتي اصيل و مورد نياز انسان است . هيچگاه امري موهوم و خيالي در طول قرن هاي متمادي نمي تواند زندگي بشر را تحت تأثير قرار دهد . بايد واقعيتي وجود داشته باشد تا عده اي بتوانند با نيرنگ و دغل چيز ديگري را به نام آن به مردم تحميل كنند . بي آن اصل ، سوء استفاده ممكن نيست .

* * *

گروهي سياست را خادم ديانت مي دانند . سياست خادم ديانت ، سياستي مبتني بر اصول انساني است كه دين مداري و نه قدرت مداري را مقصود دارد . دين مداري ، ابزار خاص خود مي طلبد و با هر ابزار و هر شيوه اي موافق نيست . از آنجا كه دين الهي پاي فشردن بر ارزش هاي فطري و حرمت نهادن به انسان و حقوق او را مي آموزد ، سياست مبتني بر ديانت هم بر چنين استوانه هايي استوار است .

مقام ها در چنان سياستي ، مسئوليت زا هستند نه امتياز آفرين . محدودۀ نفوذ مديريت و رهبري هر چه گسترده تر و وسيع تر باشد ، نه بر شمار امتيازها بل بر بار مسئوليت افزوده مي شود . در نظامي با چنان سياستي ، سپردن مسئوليت ها به افراد با انگيزه هايي چون صرف وابستگي گروهي ، معامله گري سياسي ، دنيا طلبي ، برتري جويي و قدرت نمايي سرپيچي آشكار از ارزش هاي ديني تلقي مي شود . چه بسا اثرات مخرب چنين تصميم گيري هايي مانند ايجاد جو بدبيني ، سلب اعتماد از كارگزاران و صاحب منصبان و بي توجهي به رواج ارزش هاي غيرديني ، بيش از تلاش هاي ناميمون معاندين باشد .

انسان ها در نسبت با خدا متفاوتند اما قواعد حيات جمعي به گونه اي است كه همه جدا از مرزبندي هاي دروني در برابر آنها قرار مي گيرند . بر بستر نياز سوز دل داشتن ، در كشمكش هواي نفس مغلوب نشدن ، به مخازني از معارف باطني رسيدن و در معارك دليري كردن و سلوك در سيماي الهي و شناوري در شأني از شئون ربوبي ، از بلوغ جان و كمال انسان نشان مي دهند ليك تعالي درون دليلي بر فراشدن از قانون و احكام اجتماعي نيست . در عالم بيرون ، عارف و عامي و مجاهد و مشرك و كافر و مومن با هم همسايگي دارند . پيوندهاي گروهي و ضرورت زندگي جمعي ، ملاك هاي بيروني را مي طلبد تا چنان قابل درك و شايستۀ اجرا باشند كه بر همة افراد ـ بي توجه به جهان درون ـ قابل صدق باشند . اين است كه كسي از قواعد سامان دهندۀ امور اجتماعي خارج نمي ماند .

گويند زرۀ اميرالمومنين علي عليه السلام نزد مردي مسيحي ديده شد . نزد شريح قاضي رفتند . چون شاهد نبود قاضي رأي به سود مسيحي داد . امام رأي را پذيرفت گرچه در ادعايش صادق بود و زره نيز از آنِ آن بزرگوار . مرد مسيحي به شگفت آمد و اقرار كرد زره از شتر امام علي عليه السلام به هنگام حركت به سوي صفين افتاده بود . او اسلام آورد و امام ، زره را با اسبي به آن مرد بخشيد .8

در سياستي كه در خدمت دين قرار گرفته ، حكومت و رهبري نه هدف بل ابزاري است كه با آن مي توان زمينه را براي رشد و رستگاري جامعه فراهم كرد . حكومتي كه بر پايۀ چنين سياستي روي كار مي آيد ، به تكريم و بزرگداشت انسان مي پردازد . در اين حكومت ، مردم با معيارهاي انساني با يكديگر رابطه بر قرار مي كنند و به تمشيت امور مي پردازند .

دين اسلام با اعلام ضوابطي خاص براي حكمرانان و دعوت مسلمانان به نظارت بر اعمال حكام و رهبران و دخالت در امور اجتماعي و سياسي ، پيوندي ناگسستني با سياست دارد . دو منبع ارزشمند تعاليم و تاريخ اسلام بيانگر پيوند بنيادي اين دين آسماني با سياست است .

احكام اسلام در زمينه هاي مالي و اقتصادي (چون آداب خريد و فروش ، انواع داد و ستد ، چگونگي فسخ قرارداد ، مكاسب محرمه ، زكات و خمس و موارد مصرف آنها ، صدقه و انفاق) حقوقي (نظير وكالت ، ارث ، قضا و شرايط قاضي ، حدود و تعزيرات) دفاعي (بسان احكام مربوط به تقويت توان دفاعي و حفظ اسرار نظامي) سياسي (مانند خصوصيات و شرايط رهبر ، حق دولت و مردم نسبت به يكديگر و ارتباط با بيگانگان) و كثيري از موضوعات ديگر ، نشان دهندۀ اهتمام دين اسلام به سياست و امور سياسي است .

اجراء اين احكام منوط به وجود نظام سياسي خاصي است كه رهبران و مجريان آن ، خود را پايبند و متعهد به پيروي از اوامر دين بدانند چرا كه جز با تشكيل حكومتي توانا و برخاسته از خواست و رأي مردم ، احكام اسلام به اجراء در نخواهند آمد .

اعتقاد به جاودانه بودن و توان پاسخگويي دين اسلام به نيازهاي فردي و اجتماعي انسان ، ملازم با اعتقاد به دخالت دين در سياست و مملكت داري است . چگونه مي توان اسلام را ديني كامل و جاويد دانست اما باور كرد به نياز بشر به حكومتي دادگر و برقرار كنندة امنيت و تأمين كنندة آسايش و پاسدار حقوق انسان ، پاسخي نداده است ؟!

فعاليت هاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در تشكيل حكومت اسلامي براي اجراي فرامين ديني و ايجاد شرايط لازم جهت تحقق خواسته هاي مكتبي بود . در صورتي كه دعوت و تبليغ آن بزرگوار ، محدود به تزكيۀ نفس و سير در عالم درون بود و رهبران فاسد جامعه و زراندوزان و مالداران و برده داران را در تنگنا قرار نمي داد و آنان را با خطر مواجه نمي كرد ، دليلي بر آن همه دشمني و شكنجه و آزار و توهين و تحقير و جنگ و خونريزي نبود .                     (ادامه دارد)

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد